با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید
دو اشتباه بسیار بزرگ یکی این است که قبل از موعد اقدام به عمل کنیم و دیگری این است که فرصت مناسب را از دست بدهیم ،بدبختی آن نیست که می توان از آن بر حذر بود ، بلکه آن است که گریزی از آن نیست . با عمل است كه انسان از دنياي تكراري روزانه ، جايي كه همه شبيه يكديگرند ، بيرون مي آيد، با عمل است كه انسان خود را از ديگران متمايز مي كند و فرد مي شود.
هرکسی که بداند که نداند از همه داناتر است یک چیز را خوب می دانم و آن این است که هیچ نمی دانم، هر که بداند درست چیست، دست به نادرست نمی زند .
دانشگاه تمام استعدادهای افراد،ازجمله بی استعدادی آنها را آشکار میکند...
شكسپير گفت:
من هميشه خوشحالم، مي دانيد چرا؟
براي اينكه از هيچكس براي چيزي انتظاري ندارم،
انتظارات هميشه صدمه زننده هستند...
کتاب زبان عمومی پارسه در ۹۶ صفحه تمامی مباحث پیرامون زبان عمومی را به طور جامع پوشش می دهد در این کتاب در مورد انواع اسم ها، انواع ضمایر، انواع افعال و زمان هایشان، انواع صفات، حروف اضافه و… به طور کامل بحث شده است. این کتاب برای داوطلبین آزمون ارشد جهت آموزش، جمع بندی و تست توصیه می شود...
این پروژه مدیریت بیمارستان درس پایگاه داده می باشد.این پست شامل فایل پی دی اف این پروژه و همچنین شامل نمودار مراحل احداث بیمارستان ، چارت کلی سازمان ، نمودار ER ، روابط موجود در بین انواع موجودیت ها و شرح نحوه انتقال کلید ها بین جدول ها ، جداول در پایگاه داده و غیره برای شما عزیزان گردآوری شده است.
پیش نمایش پروژه
مشخصات:
حجم فایل:1.12 مگابایت رمز فایل: www.softroz.com منبع: سافت روز
همۀ هستی من آیۀ تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه ...سهم من اینست ، سهم من اینست سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید دستهایت را دوست میدارم دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکیم دزدیده ست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک آینه بر میگردد و بدینسانست که کسی می میرد و کسی می ماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. . .
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود . موضوع درس درباره ی خدا بود . استادش پرسید : "آیا در کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد ؟ "کسی پاسخ نداد.استاد دوباره پرسید : " آیا کسی هست که خدا را لمس کرده باشد ؟ " دوباره کسی پاسخ نداد .استاد برای سومین بار پرسید : " آیا در کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد ؟ " برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد . استاد با قاطعیت گفت : " با این وصف خدا وجود ندارد " . دانشجو به هیچ وجه با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند . استاد پذیرفت . دانشجو از جایش برخاست و از همکلاسی هایش پرسید :" آیا در کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد ؟ " همه سکوت کردند ." آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ " همچنان کسی چیزی نگفت ."آیا در کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد ؟ "وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد ، دانشجو نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.
نیمی از جهان، افرادی هستند که چیزی برای گفتن دارند و نمی توانند بگویند؛